نرگس نظرنژاد؛ اسماعیل ملکاخلاق
چکیده
مقالۀ حاضر که میتوان آن را نوعی مدیریتپژوهی فلسفی تلقی کرد، بر فرضیۀ امکان تعامل فلسفه و مدیریت و در نتیجه افزایش توانمندی و کارایی آنها، مبتنی است. بر اساس این فرضیه، مدیریت میتواند برای تأملات فلسفی، موضوعات جدیدی مهیا سازد و فلسفه نیز میتواند مطالعات مدیریتی و سازمانی را تنوع و عمق بیشتری بخشد. ادعای نقشآفرینی ...
بیشتر
مقالۀ حاضر که میتوان آن را نوعی مدیریتپژوهی فلسفی تلقی کرد، بر فرضیۀ امکان تعامل فلسفه و مدیریت و در نتیجه افزایش توانمندی و کارایی آنها، مبتنی است. بر اساس این فرضیه، مدیریت میتواند برای تأملات فلسفی، موضوعات جدیدی مهیا سازد و فلسفه نیز میتواند مطالعات مدیریتی و سازمانی را تنوع و عمق بیشتری بخشد. ادعای نقشآفرینی فلسفه در حوزۀ مدیریت، به مطالعات مدیریتی و سازمانی محدود نیست، بلکه در مقالۀ حاضر بر این امر تأکید شده است که علاوه بر ساحت نظر، مدیرانی که از بصیرتهای فلسفی برخوردارند، در مقام عمل نیز مدیران خردمندتر، تاثیرگذارتر و موفقتری خواهند بود. هستیشناسی، معرفتشناسی و اخلاق، سه شاخه از شاخههای اصلی فلسفهاند. این سه شاخه، در پژوهش حاضر به عنوان سه متغیر مستقل تعیین شده و تاثیر آنها بر متغیر وابستۀ مدیریت، مورد بررسی قرار گرفته است. در بحث هستیشناسی سازمانی، نشان داده شده که درک مدیران از نحوۀ وجود سازمان تحت مدیریت آنان، میتواند بر تلقی آنان از ماموریت سازمانی خود مؤثر باشد. مبحث معرفتشناسی سازمانی، به این نتیجه منتهی شده که شاخه معرفتشناسی، میتواند به مدیران کمک کند تا فاصله موجود میان دانش و عمل را پر کنند. مهمترین نتیجهای که در بحث اخلاق سازمانی، بر آن تأکید شده این است که مدیران، معلمان اخلاق سازمان خود هستند. ارتباط میان خرد و بلوغ سازمانی، آخرین مبحثی است که در مقالۀ حاضر بدان پرداخته شده است.